عهدهای فراموش شده

الهی........

خدایا کمک کن تو بهترین شرایط و یا بدترین شرایط تو رو از یاد نبرم...خدایا دعا برای ظهور امام زمان(عج) و عمل در جهت آن را از من دور نکن.

آخرین نظرات
  • ۱۸ مرداد ۹۴، ۱۵:۱۶ - جهادیاتور
    سپاس

مهدی جان اینجا العجل ها همه ابکیست…

مهدی جان اینجا العجل ها همه ابکیست اینجا درست است برق سکه خنجر را تیز نمیکند اما شوق پُست ِ جدید فریادت را خاموش میکند.اینجا ترس از cutشدن دوستی ها دین و ایمان را از ما گرفته.مهدی نیا اینجا درست است دیگر با اسب بروی بدن نمیتازند اما با حجاب بی حجابی چادر مادرت را لگد مال کرده اند.آقا…نیــا….اینجا هنوز قیام حسین را حماقت میدانند نااهلان…اینجا یقه چاک کردن برای کوروش وطن پرستی و سکوت در برابر تهمت به خاندان پیغمبر روشنفکری ست….نیا…ترسم از تکرار کربــلا…

باز با همه ی اینها مهدی جان بیا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۹

خیلی وقت بود که توی منطقه عملیات محرم مشغول تفحص شهدابودیم؛دیگر عشایر منطقه هم ما رو می‌شناختند و اگر پیکر شهیدی را می‌دیدند، خبرمان می‌کردند؛ یک روز یکی از عشایر چوپانبه نام «غلامی» با بنده تماس گرفت.
ـ سه تا شهید پیدا کردم سریع بیا پیکر‌ها را ببر.
ـ باشه میام.

ـ نه الان خودت را برسان؛ با تو کار دارم.

تعجب کردم که چرا این قدر اصرار می‌کند؛ خودم را به جایی که گفته بود رساندم؛ سه شهید را دیدم.

غلامی می‌گفت: «چند وقت این شهدا را این جا دیدم،هر وقت خواستم به شما زنگ بزنم بیایید، موفق نشدم.تا اینکه شب گذشته در عالم خواب خانمی را دیدم که البته اجازه نگاه کردن به صورتش را نداشتم، ایشان به من فرمودند:چرا تماس نمی‌گیری بیایند بچه‌های من را ببرند.از خواب بیدار شدم، حیران بودم، نمی‌دانستم این خانم که بود.خواب را برای مادرم تعریف کردم؛ مادرم گفت:ایشان خانم حضرت زهرا(س)، مادر شهدا بودند.

سریع برو و به مأمور تفحص منطقه بگو بیایند و شهدا را ببرند».

این شهدا پدر و پسر اعزامی از بابلسر بودند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۵



دعا کنید خداوند شهادت را نصیب شما کند در غیر ای صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز سه دسته می شوند ؛ دسته ای به مخالفت با گذشته ی خود بر می خیزند و از گذشته ی خود پشیمان می شوند ، دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند ودسته ی سوم به گذشته ی خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد .

پس از خدابخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته ی اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته ی سوم ماندن بسیار سخت است .« شهید حمید باکری».

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۶

خطاب به امام رضا (ع)

سلام
میدونی 1 ساله نیومدم حرمت؟
میدنستی خیلی دلم خستست
میدنستی با دیدن تو خیلی چیزا عوض میشه؟
پس چرا نه؟
چرا منو نمیاری حرمت؟
هاااااا
من شکایتمو باس پیش کی ببرم؟
بابا دلم حرم میخواد
خسته تر از این حرفام که به چیزای دیگه فکر کنم
خیلی خسته ام
مگه تو مثل بابای من نیستی
پس چرا این همه فاصله؟
من که لیاقت ندارم بت نزدیک شم تو چرا نزدیکم نمیشی؟
چرا جفت و جور نمیکنی من بیام حرم؟
انقدر پستم؟
انقدر ناخالصی دارم؟
اصن باشه من بد
تو که اند خوبی و مهربونی هستی چرا فاصلمونو کم نمیکنی
مگه تو امامم نیستی؟
آخ نگو میدونم امام حاضر هست به خدا روم نمیشه با امام زمان(عج) دردودل کنم و براش نامه بنویسم.
امام عزیزم خودت یه جوری درستش کن
من منتظرم و امیدوار میدونم ردیفش میکنی من و همسرم بیایم پیشت

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۱

به چند نکته‌ی بسیار مهم باید توجه شود:

اول: برخی از مردم، گناه خویش و دیگران را دانه‌ای، زمانی یا (به قول معروف کیلویی) محاسبه می‌کنند! مثلاً می‌گویند: فقط یک یا ده بار این گناه را انجام دادم و یا طول مدت گناه من فقط یک ساعت، یا 70 سال بود، پس چرا چنین نتیجه (عذاب) سنگینی دارد؟! اما محاسبه‌ی خدا چنین نیست. خدا هم گناه را می‌بیند و هم آثار آن تا آخر الزمان را می‌بیند و همه را در نامه‌ی اعمال هر کس ثبت و نزد امام زمان هر عصری [و لوح محفوظ] احصاء می‌نماید:

«إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ» (یس، 12)

ترجمه: البته این ماییم که مرده‏ها را زنده مى‏کنیم و آنچه را از پیش فرستاده‏اند (از عمل‏هاى حال حیات) و آثار (پس از مرگ) آنها را مى‏نویسیم، و همه چیز را در امام آشکار به طور فراگیر برشمرده‏ایم.

پس وقتی فرد می‌گوید: من فقط یک دروغ گفتم، یا ...، خبر ندارد که دروغش چه آثار سو و مستمری گذاشته است. چه سرنوشت‌هایی در طی نسل‌ها را تغییر داده است؛ و همین‌طور است بزرگی گناه یک سجده نکردن ابلیس.

دوم: گناه، یعنی سرپیچی از فرمان خدا که در نظام آفرینش، نتیجه‌اش هلاکت و فلاکت (معذب شدن) عبد است. پس هیچ گناهی، کم یا کوچک نیست. چنان چه امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «بزرگ‌ترین گناه آن است که صاحبش (مرتکبش) آن را کوچک بشمارد».

اخراج ابلیس به خاطر تکبرش بود:

همه جا چنین بیان می‌شود که "ابلیس به خاطر سرپیچی از فرمان رب در سجده به آدم، از بهشت اخراج شد و برای همیشه ملعون (دور از رحمت) گردید."

بله، این گناه عملی ابلیس بود، اما در اصل به خاطر ارتکاب به این گناه اخراج نگردید، بلکه گناه بزرگ‌تری داشت که عامل و سبب این سرپیچی شد و آن گناه اعتقادی است که به مراتب از گناه عملی سنگین‌تر و مهلک‌تر است.

ماجرا:

همین که ابلیس از فرمان خداوند متعال سرپیچی کرد، خدا او را اخراج و معذب نکرد، بلکه سریع به محاکمه‌اش کشید و از خودش علت این نافرمانی را سؤال نمود:

«قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ» (ص، 75)

ترجمه: (خداوند) گفت: اى ابلیس، چه چیز تو را مانع شد از اینکه به چیزى که من با دو دست خود (بلاواسطه و با اراده خود) آفریدم سجده کنى؟ آیا تکبّر ورزیدى یا واقعاَ از برترین‏ها بودى؟

ابلیس می‌توانست یک لحظه نادم گردد و بگوید: نفهمیدم، اشتباه کردم، پوزش می‌طلبم. و بگوید: «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» و بگوید: «ظَلَمتُ نَفسی وَ تَجَرأتُ بِجَهلی».

خداوند متعال به او فرمود: از دو حال خارج نیست، یا تکبر مانع از اطاعت تو از امر من شد، یا واقعاً تو از برترین‌هایی هستی که این فرمان من شامل حال آنها نمی‌شد. اما در پیشگاه خداوند علیم که از آن چه در سینه‌هاست خبر دارد و در آنجا که همه اسرار آشکار است، نمی‌توانست دروغ بگوید؛ لذا اذعان به تکبر و خود بزرگ‌بینی‌اش کرد و گفت: «قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ / الاعراف، 12» - یعنی: من بهتر و بالاتر از او هستم. برای خدا دلیل هم آورد و افزود: "تو مرا از آتش خلق کردی و او را از خاک"!

بدیهی است که در پیشگاه کبریای الهی، جای تکبر و خود بزرگ‌بینی برای بندگان نیست، به ویژه آن که "تکبر"، سبب نافرمانی از امر الهی گردد. یعنی امر نفس خویش را نیز بالاتر از امر خدا بداند. از این رو، به خاطر این اعتقاد انحرافی و تکبرش از آن مقام قرب اخراج و برای همیشه ملعون شد.

«قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ» (الأعراف، 13)

ترجمه: از آن [مقام‏] فرو شو، تو را نرسد که در آن [جایگاه‏] تکبّر نمایى. پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى.

پس، در قرآن کریم نیز تصریح شد که او به خاطر "تکبر"ش اخراج شد.

نکته:

دقت شود که انسان بسیار مرتکب خطا، گناه و حتی عصیان می‌گردد. اما هیچ گناهی بدتر از "تکبر و خودبزرگ‌بینی" نیست.

بله، خداوند متعال، ارحم الراحمین است، اما انسان باید طالب رحمت و مغفرت باشد که مشمول آن گردد. پذیرش توبه وقتی است که گناهکار به گناهش اذعان کند و طلب بخشش نماید، نه این که انتظار داشته باشد، در عین حال ارتکاب به گناه، ادعای حق به جانبی و تکبر و گردنکشی، مشمول توبه و رحمت نیز بشود.

ابلیس، هیچ گاه پشیمان نشد؛ نه تنها طلب بخشش و توبه نیز نکرد، بلکه تکبر و گردنکشی هم کرد، پس اخراج و معذب شد.

ما نیز باید دقت کنیم که اگر فریب ابلیس و جنود او از شیاطین جنّ و انس یا فریب نفس اماره خویش را خوردیم و در پیشگاه الهی دچار معصیت شدیم، دیگر با تکبر و گردنکشی بیشتر فریب نخوریم. بلکه بگوییم: خدایا! یا ارحم الراحمین، یا غفار الذنوب، یا ستّار العیوب، یا سریع الرضا، ببخشید، اشتباه کردم. خدا می‌خواهد انسان به تنزه و سبوحیت خداوند سبحان از یک سو، و به ضعف‌ها و خطاهای خود از سوی دیگر پی ببرد، تا در صدد جبران برآید و رشد کند. پس باید بگوید:

«لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (الأنبیاء، 87)

ترجمه: (اى خدا) جز تو معبودى نیست، تو (از هر عیب و نقصى) منزه و پاکى، حقّا که من از ستمکاران بودم (زیرا عملى که نتیجه‏اش نقص بهره من بود بدون توجه به جا آوردم).

باید از ته دل و با باور و اخلاص چنین بگوید، تا پاسخ آید:

«فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ» (الأنبیاء، 88)

ترجمه: پس ما خواسته او را برآوردیم و او را از اندوه (آن گرفتارى عظیم) نجات بخشیدیم، و ما این گونه مؤمنان را نجات مى‏دهیم.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۲
عبور از عجب و رسیدن به معرفت
سم الله الرحمن الرحیم =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-= عبور از عجب و رسیدن به معرفت =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
در جدیدترین شماره ماهنامه «سوره»، گفتاری منتشر نشده از شهید سید مرتضی آوینی به چاپ رسیده است. ظاهر این گفتار حکایت از موعظه ای اخلاقی در باب دوری جستن از کبر و عجب دارد، اما باطن آن حاوی نکاتی معرفت شناسانه در باب پیوند «دانش» و «ارزش» یا رابطه «شناخت» و «اخلاق» است که بحثی بسیار مورد توجه در معرفت شناسی است. زمانی که جلسه شروع می‌شود تازه یادشان می‌افتد که محتوای جلسه را ضبط کنند شاید کسی فکر نمی‌کرد که چندی بعد دیگر خبری از سید مرتضی نباشد. جلسه در جمع عده ای از طلاب برگزار شد و نوار دست دومی‌ هم که گفت و گوها روی آن ضبط شده بود آن قدر وضعیتش خراب بود که به سختی توانستیم آن را روی کاغذ پیاده کنیم. موضوع دیگری هم در این جلسه مطرح شده بود که متاسفانه نوار کفاف نداده است به هر حال آنچه می‌خوانید مطالبی است که شهید آوینی در مقدمه جلسه ـ که ظاهرا قرار بوده سلسله وار ادامه پیدا کند ـ مطرح کرده است:   یکی از بزرگترین مفاسد قلبی عجب است. ان شاءالله ما به کبر گرفتار نیستیم ولی معمولا به عجب که مقدمه کبر است گرفتاریم. عجب هم اگر خدای نکرده یک مقدار ریشه دار شود تبدیل به کبر می‌شود و اگر یک ذره کبر باشد انسان اصلا به حقیقت راه ندارد.  یادم هست که حضرت امام می‌گفتند، وضعیت مردم عادی در صحرای محشر خیلی راحت تر از علماست، چون علما به محض اینکه علم پیدا کردند ، همین علم حجابشان می‌شود. یعنی اسباب عجبشان می‌شود و نسبت به آن علم، خودبین می‌شوند ولی مردم از آنجا که برای خودشان هیچ شانی از علم قائل نیستند، مشکلی ندارند.  این است که عجب و خودبینی بزرگترین حجاب بین انسان و خدا می‌شود. کمال بشر در فناست، فنا یعنی از آدم هیچ اثری نمی‌ماند یعنی خودش از میان کاملا برداشته می‌شود. کسی که عجب دارد، بیشترین بعد را نسبت به حقیقت دارد به خاطر اینکه کمال قرب به خدا فناست یعنی از میان برداشتن آن خودی که در میان بنده خداست و اغلب در همین منزل می‌مانند؛ سخت ترین منزل هم هست و از آن نمی‌توانند بگذرند و گرفتار می‌شوند، گرفتار عجب می‌شوند و بدترین منزل ها همین است. خیلی از آقایان که نمی‌رسند به دلیل عجب است. من هیچ دلیل دیگری نمی‌بینم از لحاظ اصولی هم وقتی به نتیجه نمی‌رسند به دلیل عجب است. یکی از دوستان می‌گفت سال 64 یا 65 بحثی راجع به ادغام با جهاد وزارت کشاورزی در گرفته بود. ما آن موقع در جهاد بودیم. یک آقای روحانی از نمایندگان مجلس بسیار بر ضد جهاد حرف می‌زد و می‌گفت: باید با وزارت کشاورزی ادغام شود. برای من سوال بود که این آدم با توجه به این که روحانی است واز این نظر به او اعتقاد دارند، از چه جهت به این حکم می‌رسد و بر آن این همه تاکید می‌کند؟ یعنی چه طور به این اعتقاد رسیده و بعد چطور به این اعتقادش اصرار می‌ورزد؟ ایشان خیلی دشمنی داشت. بعد یکی از دوستان ما که با ایشان یک سفر به خارج از کشور رفته بودند تعریف می‌کرد که این آقا آنجا چه می‌کرد من برایم خیلی روشن بود که علت اینکه کسی از این (آقایان) به اعتقادات اشتباه می‌رسد، این است که صفای روحی ندارد.  فرض کنید که نشستید علم اصولی خواندید و رسیدید. وقتی صفای قلب نباشد، در خدمت شیطان قرار می‌گیرد. عقل آن چیزی است که می‌تواند هم در خدمت شیطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان. مباحثی که در مورد عقل شیطانی و عقل رحمانی مطرح می‌شود، در اصول کافی زیاد است، یک موردش همان است که از حضرت صادق (ع) می‌پرسند، اگر عقل آن چیزی است که حضرت علی(ع) داشت، پس عقل معاویه چه بود؟ این (عقل معاویه)، شیطنت است ولی خوب توی این دنیا به آن هم عقل می‌گویند که ما به عقل رحمانی و شیطانی تفسیرش می‌کنیم. ولی واقعا از کجا می‌شود فهمید که چه کسی صاحب عقل شیطانی و چه کسی صاحب عقل رحمانی است؟ چطور است که یکی عقلش در خدمت شیطنتش واقع می‌شود و یکی در خدمت دینش؟ چطور است که یکی به اعتقاد اشتباه می‌رسد و بعد بر آن اصرار می‌کند؟ خیلی روشن است، یعنی در واقع رابطه اصول و وصول را نمی‌شود ندید. این رابطه یعنی کسی که به حقیقت واصل می‌شود اعتقادات درستی هم دارد، هرکس هم که به حقیقت واصل نشد یعنی از نظر قلبی و روحی به حقیقت نرسید، اعتقادات اشتباهی داشته است. این می‌شود که وقتی یک نفر مثل حضرت امام می‌آید، کافی است برای این که یک دنیا را متحول کند، ایشان وقتی می‌خواست قیام کند، حتی یک قیچی در جیبش نداشت. حتی یک قلم تراش یا چاقو در جیبش نبود. چطور این انسان در دنیایی که سیستم‌های جاسوسی و ضد جاسوسی پیشرفته ای دارد که هیچ چیز از دید آنها مخفی نمی‌ماند (در این نمایشگاههای خارج از کشور ـ اگر رفته باشید ـ حتی باماهواره پلاک خانه‌ها را هم نمایش می‌دهند و تمام حرکات ما را با هواپیماهای آواکس می‌دیدند و دقیق محاسبه می‌کردند و به همین دلیل هم خیلی از عملیات‌های ما لو می‌رفت) امام قیام کرد، فقط با یک عبا و عمامه بدون حتی یک قلم تراش و یا یک چاقوی کوچک؟ علتش آن است که شخص باید به آنجایی برسد که حضرت امام رسید. وقتی به آنجا برسد که حضرت امام رسید. وقتی به آنجا رسید خودش همه دنیا را متحول می‌کند به هیچ وسیله ای هم احتیاج ندارد. آن وقت همه قواعد و سنن و اسباب در خدمت آن فرد در می‌آید.  نمی‌خواهیم اسباب را نفی کنیم ولی مسئله نسبت اسباب با انسان کامل است. این اسبابی که در دنیا هست اعم از اشیا، شامل سنن (الهی) است، همه اینها در مقابل انسان کل خاضع است. انسان کامل در این اسباب تسخیر و تصرف می‌کند، در باطن عالم نه در ظاهرش، ظاهرش بعدا اتفاق می‌افتد یعنی اول امام در باطن عالم تصرف کرد و بعد ما آثارش را در ظاهر عالم هم دیدیم. تا زمانی که آن تغییر در باطن عالم نیفتد در عالم ظاهر شاه نمی‌رود و انقلاب نمی‌شود. در واقع اینها آثار ظاهری آن تحول باطنی است که در وجود حضرت امام شکل گرفته ارتباط این دو مهم است که باید بفهمیم هیچ چیز دیگر این قدر فهمیدنی نیست. بعد تازه اگر این را بفهمید، این علم به اسماست یعنی به ذات نیست. اگر به ذات علم پیدا کند، تبعات و نتیجه آن علم بلافاصله می‌رسد. اگر علم ما به ذات بود همین الان که فهمیدیم با تزکیه روح می‌شود در عالم تسخیر کرد، به آن می‌رسیدیم یعنی همین الان به صفای قلب و تزکیه روحانی و کمال انسانی می‌رسیدیم، چرا نمی‌رسیم؟  هرچه هست این میان حجاب عجب است و (انسان) متناسب با این که این حجاب چقدر غلیظ و کدر و کثیف است، به اعتقادات اشتباه می‌رسد.  این است که شما (اگر) الان دائم اصول و فلسفه بخوانید (و این حجاب از بین نرفته باشد)، فلسفه در خدمت آن کسی که می‌خواهد عالم را با شیطنت تسخیر کند، در می‌آید. مگر الان در خدمت غرب در نیامده است؟ خیلی راحت با مباحثی که در فلسفه مطرح می‌کنند، عالم را تسخیر می‌کنند. اصلا عالم ما یک عالم فلسفی است و غرب، عالم را با فلسفه تسخیر کرده است. اگر قرار بود فلسفه آدم را به جایی برساند، پس چطور (غرب) عالم را با فلسفه تسخیر کرده است؟  فلسفه آدم را به جایی نمی‌رساند، چنان که عرفان هم نمی‌رساند، عرفان نظری هم نمی‌رساند، اصل عرفان، عرفان عملی است نه عرفان نظری. حالا «مصباح الهدایه» حضرت امام را که به نظر من بهترین کتابی است که در عالم نوشته شده است ـ بگذاریم وسط و آن را بخوانیم چه فایده ای دارد؟ فایده اش این است که فقط نشانه‌هایی پیدا می‌کنید که به کجا باید رسید یا آدم رابطه بین اصول و وصول و رابطه درس و بحث و آنجایی که می‌خواهد برسد را می‌فهمد، رسیدن به آن، چیز دیگری می‌خواهد.  مسئله من اینجاست. ببینید من حرف‌هایی که اینجا‌ها نوشته‌ام، مبتنی بر یافته‌هایی مجرد از سینما و رمان و تکنولوژی و تمدن جدید واین طور چیزهاست. این یافته‌ها مسلط بر اینهاست. یعنی اگر می‌بینید این عناوین اینجا نوشته شده، علتش این است که روزگار ما روزگار این گرفتاری‌هاست. یعنی ما الان به این چیزها و به تمام محصولات و لوازم تمدن غرب مبتلاییم و بزرگترین مبارزه ما هم عبور از اینها و یا غلبه بر اینهاست. علت اینکه این مباحث و عناوین را مطرح می‌کردم، این است که من یافته‌هایم را از طریق دیگری گیر آورده‌ام، از طریق سینما که به دست نیاورده‌ام فرض کنید این را شما بخوانید و بروید سینما را یاد بگیرید. منتها اینها از جای دیگری گرفته شده (و بعد آمده تحت عناوینی) مثل سینما و رمان و... از خود اینها نمی‌شود به جایی رسید، اگر آدم از خود اینها بخواهد به جایی برسد، مستغرق در اینها می‌شود. =-=-=-=-= منبع : بخش مقالات شهید آوینی در سایت aviny.com =-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-= www.MASAFPORTAL.com
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۱
live with faith in this kind of God.Believe in Him..Accept Him,make deals with Him.Believe in Him,reply to Him.This is how He is.He will take you to the border of hopelessness . And then you say "I've been here all along.live with faith i this kind of God.when you face a problemin your life say,God I know that you know how to fix it,but you don't.
smile
He is doing it on purpose.Don't lose hope!He knows.I once advised that when you take the youth to various camps,don't put them in so many classes.Instead ,teach them through actions.they said "How can we teach them through actions"?I said ,serve them soup one night for dinner". they said ,"Well , we do this often" I said , "One night ,do not distribute spoons." tell them <sorry boys and girls<there are no spoons for your soup tonight."you will see how one person will curse.another will mock,another will say,"these people do not have the competence to manage <they didn't even bring any spoons.How can we eat soup without
spoons?". Another person will drink it from the bowl,another person will take out a spoon they brought themselves.one person will give their spoon to another person.another will make fun of others saying,"I brought my spoon and yo didn't." everyone will their true colors here.once they show their true colors,then you tell them,"the spoons were here the whole time,behind this curtain.we would like to thank all those who reacted nicely". after this distribute the spoons everyone will bow their heads in shame.all the deficiencies in life are like this.they are all behind the curtain.what is it that you want?you want to get married?It's here ,behind the curtain.believe it!.It's behind the curtain.you want a house?It's behind the curtain.you want a loan?It's here,but doesn't give it.He doesn't give it on purpose.He wants to see your reaction.God has it,God has all of these.he has everything.Why do you doubt Him?. the average person searches everywhere to see where it's at,and I'm saying that it's all behind the curtain!all of your needs are behind the curtain.He doesn't give 'He doesn't give it on purpose.in reference again to the camps, that night when the youth became embarrassed by their reactions to having spoons,if you tell them another night that there is no food tonight,they will all laugh and say,"No problem"believe me! they'll say ,No problem.you will see satisfaction in their eyes.they have become humble and submissive now,because they were taught how to become humble and submissive.the night before ,they were embarrassed by their reactions.if they are told ,"there is no dinner tonight ,get up and go"the youth will say,"OK,no problem will go one night without food."if they are asked why they don't complain about not having dinner,the youth will say,"As soon as we complain,it may come out from behind the curtain,and we will be embarrassed."this is how to teach the youth how to become true human beings.interact with them in this way.God is my witness I am not trying to entertain you with my words. I want you to GRASP the lesson.live like the Imam khomeini.this is how the Imamlived.do not live without planning ! make your plan! but next to it,have a little bit of trust in God. I remeber I told my friends at these youth camps,"let's do something ,someone has thrown their t-shirt over there.take his t-shirt, put it aside,and substitute it for another one.throw the substitute on the ground so it becomes muddy and dirty.when the youth came ,we asked him,"is this your t-shirt on the ground?"he replied ,"Ahh!yes you[curse word],you threw my t-shirt on the ground!"he said a cure word.then we showed him his t-shirt and said,"that was a fake one thrown on the ground.you cursed too soon".after that ,whatever incident occured at camp,no one wouid even utter a complaint.if it was said ,"your shoes are missing."they would reply,"It's no problem."the same person ,who two days ago would have gotten angry over these incidents,found out that everything is just a test,a game,an illusion.
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۷

زندگی کردن عین شهادته ، فقط کافیه یه مولا داشته باشی که بخوای براش بمیری...
استاد پناهیان

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۰


در آن دنیا نفس بکش.....در این دنیا قدم بردار

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۳

قطره دریاست اگر با دریاست
ور نه او قطره و دریا، دریاست

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۹